فصل 2
موضوع : فصل 2، فرهنگ شهادت
نویسنده: علی علمداری
کلیپ مربوط به فرهنگ شهادت، کلیک کنید
موضوع : فصل 2، تعدادی از شهدای پزشک
نویسنده: علی علمداری
کلیپ مربوط به فرهنگ شهادت، کلیک کنید
موضوع : فصل 2، شهید محمد علی رهنمون
نویسنده: علی علمداری
شهید محمد علی رهنمون
نام پدر: محمدحسن
محل تولد:یزد
تاریخ تولد: 13340508
استان: یزد
تحصیلات: دکتری
محل خدمت: بهداری سپاه پاسداران
مسئولیت: پزشک
محل شهادت: جفیر
تاریخ شهادت: 13621206
زندگی نامه: در سال 1332 شهر یزد میزبان نوزادی شد که او را محمدعلی نامیدند. در پنج سالگی جهت یادگیری قرآن، او را به مکتبخانهای در محل فرستادند و چون از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، در مدت زمان اندکی، قرآن را فرا گرفت و از همین جا بود که نشانههای پایبندی به دین و مذهب در وی آشکار شد.
محمدعلی هنوز شش سال بیشتر نداشت که از نعمت پدر محروم و یتیم شد. دورهی دبستان را در مدرسهی بدر گذراند. آن طور که نزدیکان و آشنایان آن دورانش گفتهاند:
بسیار درسخوان، باهوش و خوشبیان بود. دوران راهنمایی را در مدرسهی آیتاللهی پشت سر نهاد و در مدرسهی رسولیان یزد، پس از گذراندن چهار سال دبیرستان، موفق به اخذ دیپلم شد.
در روزهای آخر دبیرستان بود که غم از دستدادن مادر، محرومیت دیگری را در زندگی کوتاهش رقم زد. گرچه فقدان مادر برایش سخت بود، ولی از پا ننشست و تلاشش را در راه تحصیل دوچندان نمود تا اینکه در کنکور پزشکی موفق شد و به دانشگاه اهواز راه یافت و به آرزوی خود و مادر مرحومهاش که شغل پزشکی بود، رسید.
پس از اخذ مدرک دانشگاهی، دوران مقدس سربازی را در سپاه گذراند و در سن بیست و شش سالگی برای اولین بار به جبهه اعزام گردید. محمد علی در دوران حضور در مناطق جنگی، نهایت سعی خود را در کمک به مجروحین جنگی انجام میداد. از پذیرفتن هرگونه پست و مقامی امتناع میورزید و به دنیای مادی بیعلاقه بود. فقط و فقط خودش را وقف مردم و وطنش مینمود. در بیمارستانهای جبهه با جمعنمودن پزشکان متخصص، به ساماندهی اوضاع و امکانات بیمارستانی در راه کمکرسانی هر چه بهتر به مجروحین میپرداخت و همیشه رهرو خط امام و انقلاب بود تا اینکه در ششم اسفندماه 1362 در عملیات والفجر 8 در بیمارستان صحرایی خاتمالانبیاء و در حال اقامهی نماز صبح و به دنبال بمبارانشدن بیمارستان توسط هواپیماهای ارتش بعث عراق، به سوی معبود شتافت.
وصیت نامه: آن شهید معظم در فرازهایی از وصیت نامه خویش آورده است : نمی دانم چگونه داستان سفرم را به جایگاه مسافران عاشق و محل عروج ایثارگران خونین بال بیان کنم . همه چیز از آن هنگام آغاز گشت که پا به دو کوهه نهادم ، سرزمینی که خاکش چون کربلا مقدس است چرا که قدمگاه شهیدان وطن اسلامیمان است که بسوی کربلای ایران می شتافتند و میعادگاه عشق می باشد .
محلی است که عبد با معبود پیمان وفاداری و جانبازی می بندد و او را تنها راه و همراهش می خواند ، طلب آمرزش گناهانش را می کند و شتابان بسوی تیرهای رها شده از کمانهای ظلم و استبداد می رود که در برابر آنها سپری شود تا اسلام و ایران محفوظ بماند و لطمه ای هر چند کوچک به سرزمین اسلامیمان وارد نگردد. دو کوهه همان گمشده عاشقان در حسرت پرواز بود . پرواز به اوج ملکوت همان سرزمینی که دهها لشکر ، هزارها گردان و گروهان از آنجا به عملیاتهای پر شکوه والفجر و خیبر و….. اعزام می شدند که در
آن زمان هر نوجوان ایرانی آرزوی ورود به آن را داشت . روحشان شاد و یادشان گرامی باد . شهید در قسمتی از نامه خود آورده است که : امیدوارم خداوند گناهان بی حد و حسابم را عفو کند . من که در درگاهش روسیاهم و فقط امید عفو و بخشش او را دارم . زهرای عزیزم را ببوسید و سعی کنید او را دختری مسلمان و شایسته انقلاب اسلامی تربیت کنید .
موضوع : فصل 2، فرهنگ شهادت
نویسنده: علی علمداری
مروری بر تاریخچه بهداری رزمی در دوران دفاع مقدس
عملکرد بهداری رزمی در دوران دفاع مقدس با عنایت به منابع، ظرفیتها، تجهیزات و امکانات موجود در آن برهه زمانی، بی شک یکی از بزرگترین پدیده های قابل بررسی در حوزه های مختلف است که از منظر تخصصی و علمی، اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و مدیریتی و … میتواند مورد ازیابی قرار گیرد و مدل ها، درس آموخته های و مصداق های فراوانی را در هر یک از این حیطه ها ارایه نماید. این پدیده شگرف و دستاوردهای حاصل از آن بی شک حاصل اعتقاد و باور راسخ به حقانیت و نصر الهی میباشد که نتایج و دستاوردهای آن روحیه عظیم، هنوز در نسل سوم و چهارم بعد از انقلاب در جبهه مقاومت و شهدای مدافع حرم قابل مشاهده میباشد. صحبت در خصوص دستارودهای بهداری رزمی نیاز به یک سلسله پژوهش های مستقل و بنیادی دارد که محور این نوشتار نبوده و امید است در آینده به آن پرداخته …
موضوع : فصل 2، شهید فقیهی
نویسنده: علی علمداری
توی متن کتاب اشاره ای به شهید فقیهی نشده بود ولی لنظرم از اونجایی که ایشون هم جز شهدای پزشک بودن و از طرفی هم متعاق ب شهر و استان خودمون بودن، ازشون یک مطلب بزاریم توی وبلاگ
مروری بر زندگینامه شهید فقیهی
رسم جانبازی و محبت را از اسماعیل آموخته بود و برای اثبات وفاداری سر را هدیه به درگاه دوست برد و در منای عشق بر پیمان الستی پای فشرد.
در روز سوم دی ماه سال ۱۳۲۶ وقتی غنچه وجودش در خانه یکی از سادات علوی شهرستان نیریز شکفته شد، پدرش به عشق حضرت مصطفی(ص) وبا الگو شمردن بتشکنی خلیلالله، اورا محمد ابراهیم نامید. در کنار خانواده از همان دوران کودکی با اسلام، قرآن و محبت اهلبیت(س) آشنا شد. تحصیلات ابتدائی خود را در دبستان فرهمندی نیریز سپری و پس از آن وارد دبیرستان امام خمینی (احمد نیریزی) شد و این مقطع تحصیلی را نیز با موفقیت پشت سر گذاشت. سپس در آزمون سراسری شرکت و در دانشگاه شیراز در رشته پزشکی قبول و پس از اخذ درجه پزشک عمومی، در رشته تخصصی ارتوپدی به ادامه تحصیل پرداخت. سپس در بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی شیراز مشغول خدمت گردید و به درمان بیماران و مجروحان جنگ پرداخت. شهید دکتر فقیهی مبارزات خود را در دانشگاه علوم پزشکی شیراز شروع کرد، بطوری که همواره در طول دوران دانشجویی مدتی را در زندان و در سایر اوقات هم تحت تعقیب ساواک و مزدوران شاه بود و سختترین شکنجهها را متحمل شد؛ دندانهایش را شکستند، ناخنهای دست و پایش را کشیدند. نقل میکرد: یکبار پس از دستگیری، در زندان یکی از عوامل ساواک از جیب من قرآن کوچکی بیرون آورد. نگاهی به آن کرد و گفت: چون این اوراق مضره!!! را در جیب خود نگه داشتهاید شما را دستگیر کردهایم و شما مستحق تنبیه وشکنجه هستید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان مسئولیتهای مختلفی از جمله: ریاست دانشکده پزشکی، نماینده حضرت آیتالله دستغیب در دانشگاه علوم پزشکی شیراز، دبیر شورای جهاد دانشگاهی شیراز و ریاست جامعه اسلامی پزشکان شیراز را بعهده گرفتند. همزمان با شروع جنگ تحمیلی، دکتر فقیهی اولین تیم پزشکی را به جبهه جنوب اعزام کرد و خود نیز پنج بار به اتفاق تیم پزشکی به جبهه عزیمت نمود. زحمات زیادی از حیث درمان مجروحان جنگ متحمل شد. یکی از مسئولین رسیدگی به امور مجروحین جنگ بنیاد شهید شیراز میگوید: شهید دکتر فقیهی فردی بسیار سختکوش، متواضع و فروتن بود، بطوریکه خیلی از شبها وقتی هواپیمای مجروحین در شیراز فرود میآمد و کار بیمارستانها فوقالعاده شلوغ میشد، ما دکتر فقیهی را با موتورسیکلت به بیمارستانها میرساندیم و او به درمان و مداوای آنها مشغول میشد. یکی از خواهرانی که نمایندگی بنیاد شهید در بیمارستان سعدی شیراز را عهدهدار بوده میگوید: یکی از مجروحان خوزستانی که از ناحیه پا شدیداً صدمه دیده بود، اکثر پزشکان گفتند باید پایش قطع شود، اما وقتی دکتر فقیهی او را دید، وی را به اتاق عمل برد و بحمدالله عمل موفقیتآمیزی روی پایش انجام داد و نیازی به قطع پا نشد.
ایشان متأهل و دارای سه فرزند: دو دختر و یک پسر بود. در خانواده فردی متواضع و کمال همکاری را با خانواده داشت، نسبت به برادران و خواهران و والدین مهربان و دلسوز و در درمان مجروحان جنگ خستگیناپذیر و بیریا و در ارتقاِء علمی دانشجویان سختکوش و پرحرارت بود. ۱۹/۷/۱۳۶۰ برای گشودن گرهای از کار همشهریان مسلمان خود بود که در جلو منزلش ـ روبروی دانشگاه علوم پزشکی شیرازـ منافقی کور دل، با تیر گمراهی و مزدوری، پیکر رنج کشیده و زخمیاش را نشانه گرفت و این بار زخمی کاریتر از زخم ساواکیان بر بدن او نشاند. محمد ابراهیم با طنین اللهاکبر دست در دست فرشتگان نهاد و جام می از یار ستاند و یاد و خاطره فداکاریهایش برای همیشه جاودانه ساخت.
- ۰۰/۰۵/۰۸
دمتون گرم
خدا ما رو با شهدا محشور کند